آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

بهار زندگی من

خواب دیدن آوینا

ساعت دو نیمه شب . همین چند دقیقه پیش، صدای آوینا رو شنیدم که گفت: آب با ( در فرهنگ لغت آوینا، آب با به آب بازی، حمام، استخر، دریا، رودخونه و فواره آب و ... اطلاق می شود) منم با تصور اینکه آوینا از خواب بیدار شده، سریع از پشت کامپیوتر بلند شدم تا دوباره بخوابونمش. توی همون چند لحظه ای که خودمو به اتاق برسونم گفت: تیدی. وقتی رسیدم به تختش دیدم خواب خوابه و گویا داشته خواب میدیده. حالا چه خوابی در رابطه با آب با و تیدی می دیده خدا میدونه!!!
2 مرداد 1392

هر دم از این باغ بری می رسد.

امروز برای اینکه یک کم حال و هوای آوینا عوض بشه بردمش خانه بازی. اونجا آوا خانم خوشگل و مامانش رو هم دیدیم. حدود یک ساعت و نیم اونجا بودیم ولی بر خلاف تصورم، محیط اونجا هم نتونست آوینا رو سرحال بیاره.   وقتی برگشتیم خونه، زمان تعویض لباس متوجه دونه های ریزی روی شکم و پشتش شدم و بعد از کلی تحقیق و بررسی به این نتیجه رسیدیم که آوینا روزئولا گرفته. http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=148300   تشکر نوشت: ممنون از یلدای عزیز و مهربون که همیشه با حضورش و مهربونی هاش ما رو شرمنده خودش میکنه. اینم کادوی  هَویجوری خاله یلدا برای آوینا . خدا بده شانس!   دوستان می تونن براش اسم پیشنهاد بدن...
2 مرداد 1392

آوینا و بیماری و شیرین زبونی

آوینا امروز بعد از دو روز و نیم به اعتصاب غذاش پایان داد و چند قاشق غذا خورد. باز هم خدا رو شکر. امروز بردیمش دکتر، که بعد از معاینه تشخیص داد که احتمالا یک بیماری ویروسی هست و باید صبور باشیم.   در عین اینکه اصلا  انتظار جواب نداشتم ازش پرسیدم مامان جون غذا برات چی درست کنم؟ آوینا جواب داد : ما . بعد از کلی پرسش و پاسخ، فهمیدم منظورش ماکارونی است.   توی آشپزخونه بودم که شنیدم میگه بِده، بِده،بِده. سرمو چرخوندم تا ببینم چی میخواد. دیدم ریموت تلویزیون رو برام آورده (منظورش این بود که بگیر) بعد هم که ازش گرفتم گفت: مَمون ...
2 مرداد 1392

تولد پانزده ماهگی

در حالیکه هنوز توی شک هستیم که آیا آوینا به تخم مرغ آلرژی داره یا نه، امروز براش کیکی پختم که توش لبنیات نداشته باشه تا همزمان با تولد پانزده ماهگیش بتونه کیک هم بخوره. مادرم دیگه چکار کنم؟ مادر ها اونم از نوع شادی گاهی خل و چل میشن و میخوان هر جور شده حتی از طریق انرژی های ماورایی آلرژی بچشونو درمان کنن.       اما فقط به اندازه یک ذره از کیک خورد و من آرزو به دل موندم.   ...
2 مرداد 1392

پدیده برق رفتگی

امروز صبح، ساعت 7:30 آوینا مشغول شیر خوردن بود که برق قطع شد. از بد حادثه ، آوینا بعد از تموم شدن شیرش تصمیم گرفت بیدار بمونه. طبق روال معمول دست منو گرفت و از تخت پائین اومدیم و قدم زنان رفتیم سمت هال و باز هم طبق معمول آوینا توی ورودی هال ایستاد تا من برم لامپ ها رو روشن کنم (خونه ما متاسفانه خیلی نورگیر نیست). اول تصمیم گرفتم راضی اش کنم که بخوابه ولی بعد که دیدم بی خیال نمیشه، براش توضیح دادم که برق قطع شده و چون برق قطع شده، لامپ ها روشن نمیشن، کولر روشن نمیشه، و حتی مجبور شدم بغلش کنم و با هم چند تا کلید رو بزنیم تا ببینه که برق نیست.   ولی مگه بی خیال میشد؟ خلاصه یکی دوساعتی من داشتم فَک می زدم. بعد از اینکه ...
2 مرداد 1392

آخ جون ماکارونی.

 اولین باری که آوینا خودش به تنهایی ماکارونی خورد. البته صندلی غذا، اُپِن آشپزخونه، سرامیک و فرش هم دلی از عزا در آوردن. قابل توجه مامان جونی بزرگ تهرانی که توی این مدت خیلی نگران سلامتی و غذا نخوردن آوینا بود!!         ...
2 مرداد 1392

دخترم این چه وضعشه آخه؟؟!!

امروز آوینا ساعت پنج و نیم صبح بیدار شد و شیر خواست و بعدش کنار من خوابید. دو ساعت بعد که چشمامو باز کردم، با این صحنه روبرو شدم. این پای آوینا جونه و اون چیزی که پاشو گذاشته روش، قفسه سینه منه !!!!   درباره بیماری آوینا: خدا رو شکر حال عمومیش خیلی بهتره . ولی اشتهایی به غذا نداره که امیدوارم اونم زودتر رفع بشه.   از همه دوستانی که به فکر آوینا بودن خیلی خیلی ممنونم. دوستتون دارم. ...
2 مرداد 1392

دختر مادر شجاع!!!!!

امروز توی آشپزخونه بودم که یهو آوینا جیغ و ویغ کنان، بر سر زنان و ماما گویان اومد پیشم و دستمو گرفت تا چیزی نشونم بده. رفتیم تا دم در خونه نزدیک جا کفشی. اونجا این موجود فلک زده و بدبخت رو دیدم.   یک پروانه که کلا یک سانت بیشتر نبود و وقتی آوینا انگشتشو می برد نزدیکش به اندازه نیم سانت حرکت میکرد و آوینا جیغ میزد. همیشه توی ذهنم آوینا رو دختری شجاع تصور میکردم که وقتی من از ترس سوسک جیغ میزنم، دلاورانه میاد و با دمپایی میزنه تو سر سوسکه و میگه مامان جون نترس !!! من اینجام.   امروز با دیدن این صحنه ها کاخ آرزوهام بر سرم خراب شد.   ...
2 مرداد 1392

هی وای من!!!!!!

می خواستم یک کاری انجام بدم و برای اینکه آوینا نیاد توی دست و پام، گذاشتمش توی تخت و پارک. چشمتون روز بد نبینه. تا سرمو برگردوندم این صحنه رو دیدم.   دارم فکر می کنم بفرستمش کلاس بند بازی و حرکات ژانگولر!!!! ...
2 مرداد 1392

سبزی خانم

  تلاش مجدانه آوینا برای پوشاندن دمپایی به پای "سبزی خانم". ویکی پدیا : "سبزی خانم" عروسک پارچه ای است که در ماسوله می فروشند و مامان شادی ها برای بچه هایشان می خرند و در اوج خلاقیت اسمش را سبزی خانم می گذارند.       ...
2 مرداد 1392